درد و دل

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست... تا بدانی نبودنت آزارم میدهد ‏

درد و دل

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست... تا بدانی نبودنت آزارم میدهد ‏

باز محرم رسید ...


باز محرم رسید، ماه عزای حسین

سینه‌ی ما می‌شود، کرب و بلای حسین

کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه

تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین



نظرات 133 + ارسال نظر
eraj سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 08:25 ب.ظ http://eraj.blogsky.com

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !

روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .

eraj سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 08:12 ب.ظ http://eraj.blogsky.com

در انــتظــار هیــچ کــس نــیســتم
اما
هــنوز وقــتی نــویز مــوبایل روی اسپــیکر مــی افتد
دلــم می لرزد
شــاید تـو بــاشی.....!
سلام آجی خوبی؟جشم ب روی دوتاجشام

سلام؛ممنونم ازت

نیما سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 07:37 ب.ظ http://singleness70.blogfa.com/

دردت را غمت…. را از من پنهان می کنی…. ومن چه راحت آنها را از این فاصله ها حس می کنم …!!!

زیبا بود

eraj شنبه 2 آذر 1392 ساعت 01:40 ق.ظ http://eraj.blogsky.com

هیچوقت نفهمیدم اونی که دوسش دارمو چه جوری نگه دارم . . . ؟!

وقتی خیلی خیلی خیلی کوچیک بودم ، شیشه شیرم رو خیلی دوست داشتم ! برای همین هیچوقت از خودم جداش نمی کردم و همیشه تو دستم بود ، اما یه روز از دستم افتاد و شکست .

اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارمو نباید همش تو دستم بگیرم چون ممکنه از دستم بیفته و بشکنه !

یکم بعد از اون ، توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم ، برای همین یه شب توت فرنگی هامو با خودم بردم تو تخت خوابم که پیش خودم بخوابن ! اما صبح ک بیدار شدم دیدم همه ی توت فرنگیام له شدن !

اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید ببرم تو تخت خوابم چون خراب میشه !

چند وقت بعدش یادمه ماهی هفت سینمون رو خیلی دوست داشتم و می خواستم فقط مال خودم باشه ، برای همین از تو تنگ آب درش آوردم و تو کمدم قایمش کردم ! اما فرداش ک رفتم سراغش دیدم دیگه تکون نمی خوره ! اون مرده بود !

اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید تو کمدم قایمش کنم چون می میره !

مدت ها بعد یه بار داییم یه شیرینی عروسکی برام خرید و من خیلی دوسش داشتم ! برای همین بغلش کردم و فشارش دادم اما سرش کنده شد .

اونوقت فهمیدم اونی ک دوسش دارم رو نباید بغلش کنم فشارش بدم چون سرش کنده میشه !

وقتی مدرسه می رفتم یه آبرنگ داشتم که خیلی دوسش داشتم و به همه ی هم کلاسیام نشونش می دادم اما یه روز دیدم که تو کیفم نیست و هیچوقت معلوم نشد ک کی اونو برداشته .

اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید به هیچ کسی نشون بدم چون ممکنه ازم بدزدنش !

وقتی بزرگتر شدم یه همسایه داشتیم که خیلی دوسش داشتم اما همیشه ازش خجالت می کشیدم و هیچ وقت بهش نگفتم که دوسش دارم ، یه روز شنیدم ک با یکی دوست شده . . .

اونوقت فهمیدم ب اونی ک دوسش دارم باید ابراز علاقه کنم وگرن از دستم می ره !

همیشه ی خانواده ای داشتم ک خیلی دوسشون داشتم و هر وقت بهشون فکر می کردم می ترسیدم ک نکنه ی روزی ازم دور بشن . . .

اونوقت فهمیدم نباید نگران از دست دادن اونی ک دوسش دارم باشم وگرن حتماً از دست میدمش !

وقتی برای آخرین بار یه نفرو دوست داشتم همیشه بهش می گفتم که دوسش دارم و به خاطرش هر کاری می کردم اما وقتی دیدم داره ازم دور میشه فهمیدم دیگه نباید بهش بگم دوسش دارم و گرن از دست میدمش !
برای همین دیگه نگفتم دوسش دارم ، دیگه آزاد گذاشتمش ، تو دستم نگرفتمش که بیفته بشکنه ، تو کمدم قایمش نکردم که بمیره ، تو بغلم فشارش ندادم که سرش کنده بشه ، به کسی نشونش ندادم که ازم بدزدنش ، نگران از دست دادنش نشدم که از دستم بره . . .

اما یه روز که برگشتم بهش نگاه کردم دیدم سرش با کسای دیگه ای گرم شده و منو فراموش کرده . . . !سلام خیلی وب زیبایی داری خ قشنگه ب وب منم بیا نظر یادت نره

سلام؛متن زیبایی بود؛حتما الان میام؛

شادی شنبه 25 آبان 1392 ساعت 11:46 ق.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت میکند
وای دل چون کودکی بی تو لجاجت میکند
اشتیاق دیدن تو میل خاموشی نکرد
هیچوقت عشقت به دل فکر فراموشی نکرد
دوستت دارم برای من کلام تازه نیست
حد عشقت را برایم هیچ چیز اندازه نیست....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد