درد و دل

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست... تا بدانی نبودنت آزارم میدهد ‏

درد و دل

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست... تا بدانی نبودنت آزارم میدهد ‏

شوخی...

عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد!


زیبا بود...


اما...


شوخی بود!


حالا...


تو بی تقصیری!


خدای تو هم بی تقصیر است!


من تاوان اشتباه خود را پس میدهم!


تمام این تنهایی...


تاوان جدی گرفتن آن شوخی است!


           



مُــعــجزه یَــعـنــﮯ. . . .


تــو בر خــیــالََـــت گـــاهـﮯ


بــہ "مَــــن" فِـــکــر مـﮯ کُــنــﮯ. .. ...


نشد...

به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد


کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد


بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر


هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد


خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها


عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشد




وقتـــی عاشقـــانه هایــت بوی رفتــن می داد...

این روزهای تنهـــایی دور از انتظــار نبـــود...

یا رب...

یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن


در شهر غربت ای خدا هرگز تو آزارش مکن


هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود


 لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن . . .


               


به وســعـت نـدیــدن نــگاهــت خستــه ام

چگــونــه بشکنــم ثــانیــه هــای سنگـیــن دوریــت را ؟؟؟

با خدا دعوایم شد...

 دیشب با خدا دعوایم شد ...... 

با هم قهر کردیم .....

فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ......

رفتم گوشه ای نشستم .... 

چند قطره اشک ریختم و خوابم برد .....

صبح که بیدار شدم مادرم گفت ... 

نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارانی " می آمد ....



             


      کـاش به خودمان قــول بدهیــم


وقتی عاشق شویــم که ” آماده ایم

نــه وقتی کــه ” تنهــائیـم

             

خاطره...

چِـــــه آزار دَهــندِه مـی شَـــوَند


کـــوچـــه های شَــــهـر


حَیاط خانــه ، اُتــاق هـا ...


وَقــــتـی بویِ کَلافِـــگـی مـــی دَهــــند


وَقـــتـی اَز تـــو


تَنـــهـــا ،


خـاطِــــره دارَنــــد



تنهایى راه رفتن سخت نیست … !


ولى وقتى ما این همه راهو با هم رفتیم ،


تنهایى برگشتن خیلى سخته …

صورتک...

می بینم صورتمو تو آینه


با لبی خسته می پرسم از خودم


این غریبه کیه از من چی می خواد


اون به من یا من به اون خیره شدم


باورم نمیشه هر چی می بینم


چشامو یه لحظه رو هم می زارم


با خودم میگم که این صورتکه


میتونم از صورتم ورش دارم


می کشم دستمو روی صورتم


هر چی باید بدونم دستم میگه


منو توی آینه نشون میده


میگه این تویی نه هیچکس دیگه  


جای پاهای تموم قصه ها


رنگ غربت رو تموم لحظه ها


مونده روی صورتت تا بدونی


حالا امروز چی ازت مونده به جا


آینه میگه تو همونی که یه روز


می خواستی خورشید و با دست بگیری


ولی امروز شهر شب خونت شده


داری بی صدا تو قلبت می میری


می شکنم آینه رو تا دوباره


نخواد از گذشته ها حرف بزنه


میشکنم آینه هزار تیکه میشه


ولی باز تو هر تیکش عکس منه!


عکسا با دهن کجی بهت میگن


چشم امید و ببر از آسمون


روزا با هم دیگه فرقی ندارن


بوی کهنگی میدن تمومشون!......  



 

                            


نیامدی..

نیامدی..

نگاهم ،

"دست" خالی برگشت..


بی کسی...

ﺁﻏـــــــﻮﺵ ﮐﺴـــﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺑﺩار ؛
ﮐـــﻪ ﺑـــﻮﯼ
"ﺑـــــﯽ ﮐﺴـــﯽ" ﺑﺪﻫﺪ ، 

ﻧــﻪ ﺑــــﻮﯼ"ﻫــــﺮﮐﺴـــﯽ" 

 تنهام نزار

من نه عـاشق بـودمـ ...

من نه عـاشق بـودم و نـه آلـوده بـه افـکار پـلید


من بـه دنـبـال نـگاهے بـودم کـه مرا


از پس دیـوانـگے ام مے فـهمیـد !


و خدا مے دانـد ...


سادگـے از تـه دلـبستـگے امـ پـیـدا بـود ... 

 

 

بی قرار...

بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود  

 

چه بیقرار بودی زودتر بروی از دلی که روزی  

 

بی اجازه وارد آن شده  بودی … 

 

من سوگوار نبودنت نیستم من شرمسار این همه تحملم !
 

 

 

PhotoShkare به سلامتی...

او می دونست...

 
کاش هرگز نمی دیدمت تا امروز غم ندیدنت رابخورم ...  

 

کاش لبخندهایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی دیدن یک لحظه  

 

فقط یک لحظه از لبخندهای عاشقانه ات را داشته باشم ... 

 

کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد ... 

 

تا امروز چشمان من به یاد آن لحظه بهانه گیرند و اشک بریزند ... 

 

کاش حرف های دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با خود نگویم 

 

                             آخه او که میدونست... 

 

                           PhotoShare به سلامتی...

برنگرد...

برنگرد،

  

که بر نمی گردی تو هیچوقت

 

 نمی خواهم داشته باشمت،نترس فقط بیا

 

 در خزان خواسته هام کمی قدم بزن تا ببینمت

 

 دلم برای راه رفتنت تنگ شده است…  

 

 

 

دخترک...

من همان دخترک غم زده ی دیروزم
 

من همان کودک بی تاب برای بودن
 

که دلش را در اندوه به زنجیر کشید
 

وبه اندازه ی دل رنج کشید
 

وبه اندازه ی بی معرفتی دردکشید 

                      

                

مورچه...


من مورچه ای رو مسخره می کردم که سال ها  

 

عاشق یک تفاله ی چایی بود
 

خودم رو فراموش کردم که زمانی عاشق آشغالی بودم 

 

 که فکر می کردم آدمه!!!!!!!!!!! 

  

 

               

هی روزگار !

هی روزگار !

 

من به درک !

 

خودت خسته نشدی از دیدن تصویر

 

تکراریه درد کشیدن من ؟!  

 

 

جسارت می خواهد...

جسارت میخواهد:

 

نزدیک شدن به افکار دختری که روزها مردانه با زندگی میجنگد...

 

اما شب ها بالشش از هق هق دخترانه اش خیس است... 

 

به خاطر...

نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی

 

به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی

 

نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی

 

به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی

 

نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم  تا ابد  


نشاندی


  

کاشکی همه چی تموم بشه...


از یه جایی به بعد آدم دیگه دوست نداره همه چی درست بشه !
 

دوست داره همه چی تموم بشه . .  

 

من به اونجا رسیدم... 

 

 

                         

رفته ای...

 

رفتــــه ای ؟؟؟

 

بعضی ها بهـش میگن قسمـــــــــــــ ـت ،

 

اما من تازگیها بهش میگم به درکـــ ــــ ..

 

 

 

دیر فهمیدم...


بزرگترین اشتباهم این بود که 

 

 التماست کردم بمانى
 

نمى ارزیدى !!!  

 

دیر فهمیدم... 

 

                           

فراموشت شد...

برف آمد و پاییز فراموشت شد
 

آن گریه ی یک ریز فراموشت شد
 

انگار نه انگار که با هم بودیم
 

چه زود همه چیز فراموشت شد  

 

 دختر.دختران زیبا.دخترای ناز